ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند از گوشهٔ بامی که پریدیم ، پریدیم رم دادن صید خود از آغاز غلط بود حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم کوی تو که باغ ارم روضهٔ خلد است انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم
گفتی که نگو روی تو را ماه ندارد اصرار نکن جان خودت راه ندارد کی ماه چنین صورت پر جاذبه دارد بس کن سر جدت که به والله ندارد موهای تو پیغمبر کفار جهان است ابلیس خودش نصف تو گمراه ندارد حق داشته بابایت اگر شعر سروده _ در کودکی ات مثل تو را شاه ندارد! گرم است هوای غزلم وای خدایا گرم است و گلم دامن کوتاه ندارد تو دور نشو تا همه ی خلق نگویند با ناله چه سودا بکند آه ندارد حالم چو مریضی ست که فهمیده پزشک اش اخبار بدی دارد و همراه ندارد.
درباره این سایت